تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

فعالیتها و علایق تارا در 1 سالگی

تلفن و موبایل را دوست داری . برمیداری و ساعتها با خودت صحبت میکنی و ادای حرف زدن رو در میاری. درست عین یه گونجیشک کوچولوی پر حرف جیک جیک میکنی.( قربون بغبغوی مامان.) بعضی وقتها هم گوشی موبایل رو با شونه هات کنار گوش ات نگه میداری مثل حالتی که دستت پر باشه و نتونی با دست نگه داری. و نمیدونم این کار رو از کی و کجا یاد گرفتی؟؟؟ خیلی دوست داری بری تو یخچال. تا میبینی که در یخچال باز شده بدو می آی و میری تو یخچال.وساعتها همینطوری وایمیستی و گهگاهی هم دست میکنی و اساسهای یخچال و در میاری. وقتی هم در یخچال میاد طرفت و میخواد بسته بشه محکم هلش میدی اونور بنحوی که نزدیکه از جا در بیاد... (فکر کنم خنکی یخچال رو دوس داری گرماوویه مامان.) ...
30 آذر 1390

لغت نامه تارای 19.5 ماهه...

جمعه 90/9/18 = امروز همش تو خونه بودیم. من مشغول تر و تمیز کردن خونه و آشپزخونه و شمام مشغول شیطونی کردن. دایره لغاتت هم بیشتر شده هر چند که اکثرشون رو فقط وقتی ما به زبون بیاریم شمام تکرار میکنی.مگر نه خودت اصلا بکارشون نمیبری و استفاده نمیکنی و هنوزم مثل قبل برای بیان خواسته هات جیییــــــــــغ میکشی. سلام= س^ گربه=پیسی سگ=هاپو بده=بده بگیر = بده باز کن=باز آتیش=آتیش توپ=توپ دندون=دندون مو=مو چشم=چش گوش=گش مرسی = میسی بغل = بگغل به به= ب ب چای=چایی کفش-دمپایی=کفش شکلات-کاکائو =کا کا (عاشق خوردن کاکائو هستی) گل=گل ...
30 آذر 1390

تولد عمو هادی

پنج شنبه 90/9/17 = امروز از صبح مشغول جارو و تر تمیز کردن خونه بودم. شمام طبق معمول آویزون پای من. دم به دم هم شیر میخواستی! حسابی کلافم کرده بودی. آخه چند وقت دیگه تولد منه شاید بخوام واسه 5شنبه آینده (با 1 هفته تعجیل)مهمونی بگیرم تا با تولد آبتین تلاقی پیدا نکنه. امشب, تولد عمو هادی بود.رفتیم خونه بابا بزرگیت تولد گرفتیم و کیک خوردیم. البته شما از موقعی که همه مشغول عکس گرفتن بودن شروع به خوردن کیک کردی (طبق معمول به کمک بابای شرورت ). بابایی از زیر کیک میکند و یواشکی میداد بهت بخوری و زیر کیک رو تقریبا خالی کردین! کادوی تولد:  ما و عمو ها و بابا بزرگیت پول رو هم گذاشته بودیم و براش موبایل خریده بودیم. شب عمو علی رفت...
27 آذر 1390

کلمات جدید!

بعضی وقتها که فرصت میکنم باهات اعضای بدنت رو تمرین میکنیم. حالا بماند که بعد از مدتی تمرین نکردن تموم تمرینهای گذشته رو یادت میره و و هر جایی از بدنت رو که نام میبرم شمام خودت رو راحت میکنی و  آ آ آ کنان دهنت رو باز میکنی و دهنت رو نشون میدی. میگم مو میگی آ میگم چشم میگی آ و .... پا = میگی پا پا - پا پا و پاهات رو میکوبی زمین (این رو تو تمرین یادت دادم با بازی پاهات رو بکوبی زمین و نشون بدی) به مو میگی = م به گوش میگی = جش - گش به چشم میگی = چش دست = دس  دندون = اییییی (در حالی که دندونهات رو نشون میدی و اییی میکنی) دهان = آ آ آ (بعضی وقتها دندون و دهن و زبون رو با همدیگه قاطی میکن...
27 آذر 1390

روضه-تاسوعا-عاشورا 90 !

یکشنبه 13/9/90 = امروز عصر بابایی که از سر کلاس دانشگاهش اومد به همراه مامان نسرین و عمه زری 4 تایی رفتیم روضه خونه عمه معصومه بابایی... شما رو هم نبردیم. گذاشتیمت پیش بابا جواد. بس که شیطونی و اذیت میکنی... خیلی وقت بود که روضه عمه معصومه نرفته بودم و دلم تنگ شده بود صبح که با بابا حسین حرف میزدم گفتم که من دلم برای صدای محمد حسین و روضه اش تنگ شده. یادش بخیر اون روزها که مجرد بودم زیاد میرفتم مخصوصا اون سالی که تازه با بابایی نامزد شده بودیم (به خیال اینکه بابایی هم میاد- که البته اون سال به خاطر من اومد ) ... از قضا بابایی هم  هوس کرده بود امسال حداقل یه روضه بریم و بقول خودش از فکر دنیا و پول در آوردن بیاییم ...
19 آذر 1390

مامان نسرین برگشت...

مامان نسرین شنبه -5 آذر- صبح رسید.عصر شنبه که رفتیم خونشون مامان نسرین تو اتاق خواب زیر پتو قایم شده بود.ما بهت گفتیم که مامان نسرین خوابه شمام سریع رفتی تو اتاق و من پاهای مامان رو از زیر پتو نشونت دادم شمام ذوق زدی و خندیدی و خیالت راحت شد که این بار دیگه گولت نمیزنیم و بعد مامان نسرین اومد بیرون.شما خوشحال شدی و زیر لب به زبون گنجیشکی خودت حرف میزدی و یه خرده خجالت میکشیدی و از اتاق اومدی بیرون. از یکشنبه شما دیگه صبحها میری خونه مامان نسرین... شیوا خیلی اصرار میکنه که واسه تعطیلات عاشورا تاسوعا بریم تهران اولش داشتم راضی میشدم ولی بعد به دلایل زیر منصرف شدم: 1-       با شما اونم تو این هوای سرد...
19 آذر 1390

تارا پیش مامان شایسته...

مامان نسرین 26/8/90 =  به خاطر عمل چشم(آب مروارید) مامان افسانه و بابا اصغر رفت تهران. شما رو هم از شنبه اش بردیم پیش مامان شایسته. خدارو شکر اونجا رو هم دوس داری و بهت خوش میگذره.     جمعه که رفتیم خونه بابا جواد شما دنبال مامان نسرین میگشتی و نسی نسی میکردی. جاهایی رو که جستجو کردی دستشویی و اتاق خواب بود! شنبه ٢٨/٨/٩٠= از امروز شما رفتی خونه مامان شایسته. من ظهر ٢ ساعت پاس گرفتم و زودی اومدم پیشت. بابا حسین هم ٢.٥ اومد - ناهار خورد و ١ ساعتی پیشمون خوابید و رفت شرکت. شب هم بابا بزرگی اینها میخواستن برن خونه عمو علی تا نونهاشون رو براش ببرن. من و شما هم همراهشون رفتیم تا آبتین رو ببینیم. اونجا شم...
19 آذر 1390
1